آسیمیلاسیون به معنی یکسان سازی اجباری میباشد .
جامعه ای که دچار آسیمیلاسیون گشته است از شبه انسانهایی بیوجدان و بی ذهنیت تشکیل شده که مطیعترین و پرکارترین انسانها بوده و در بندگی به رقابت میپردازند.
برای مثال ؛ در ایران هدف از آسیمیلاسیون یا “ذوب فرهنگی”، استحاله و حل کردن ملتهای غیرفارس در ملت فارس است . در این راه نیز زبان ما را هدف گرفته اند..آنها می دانند اگر زبان ما را نابود کنند ادبیات و تاریخ ما را نیز می توانند انکار کنند.. آموزش و پرورش و انتشار کتاب و مجله به زبان مادریمان را محدود کرده اند و در نتیجه زبان ما محدود به مکالمات روزمره و سطحى شده است… وقتى زبان نیز پشتوانه نوشتارى نداشته باشد و دایره استفاده از آن از مکالمات روزمره تجاوز نکند، کلمه ها فراموش شده و زبان فقیر می شود. این فقر نیز خبیثانه دستاویزى براى تحقیر افرادى (به خصوص نسلهای جدیدتر) می گردد که بی خبر از همه جا زبان مادریشان را از آنها مضایقه کرده اند! آنها متهم می شوند که شما زبانتان لهجه ای بیش نیست که ملغمه ای از زبان فارسى می باشد! نه شاعر دارید و نه ادبیات ! دو تا شاعر دارید آنهم شعر فارسی گفته اند! و بیچاره جوانى که خواندن و نوشتن به زبان مادرى اش را نمی داند و نگذاشته اند تاریخ صحیح خود را بخواند و گوش او را با زبان برتر فارسى کر کرده اند، و تاکنون نامى از میرنوروز، باباطاهر،عبدالصاحب راسخی ، داراب افسربختیاری وپژمان نشنیده است..او دچار حس حقارت می شود و گاه کار به جایى می رسد که خود ناخواسته همسوى سیستم شونیسمى گشته و هویت خود را انکار می کند!…با کودکان خود فارسى سخن می گوید! مهاجرت به شهرهای غیر لر و بریدن از زادگاه خود براى او تبدیل به آرزو می شود و در آن شهرها نیز اگر از او بپرسى لری یا فارس می گوید پدر و مادرم لر است ولى من فارس زبانم! برای اینکه حساب خود را از لرها جدا بسازد! او دیگر لر نیست او آسیمیله شده و اختیارش در دست اربابان شونیست است!…