تازه ها
Home / مقالات / فرهنگ رجز خوانی !

فرهنگ رجز خوانی !

ایران جامعه اى است که مردمش مدام تحقیر و سرکوب مى شوند. مردم گرفتار تبعیض اند. تبعیض اولین و یا شاید یکى از مهمترین نشانه هاى عدم پیشرفت یک جامعه است. جامعه اى است که به قول قادرى در حد مهد کودک باقى مانده و نمى اندیشد. به نظرم همه ى متون نوشتارى ایرانى دارند رجزخوانى مى کنند. نویسندگان و واعظان و اساتید دانشگاهى ایران دارند براى مردم خویش و مردم جهان رجزخوانى مى کنند. شاهنامه یک رجزخوانى براى آماده نگهداشتن مردم براى جدال با دیگرى است. ” من آنم که رستم بودپهلوان” حکایت جامعه ى امروز ایرانى است. و هر جا رجزخوانى باشد ترغیب به کشتن و مردن هم وجود دارد. در این اجتماع عقب مانده هاى ذهنى نا امیدى و یاس و روزمرگىِ دلمردگى غوغا مى کند. صفحه ى طرح نو که به ترکها اهانت کرده دقیقاً تصویر همین سخنان من است. مرگ در لابلاى سطور آن لانه کرده است. صفحه ى باشگاه کودکان با یک کیستان در مورد یک شخصیت مرده و دفن شده در مشهد شروع مى شود. از کودک در مورد مزار مردگان سئوال پرسیده مى شود و درست زیر همان سئوال پاسخ مسابقه ى قبلى نوشته شده است؛ شهید محمد حسین فهمیده. مردگى اولویت زندگى ایرانى است. تربیت و آموزش و پرورش با مرگ آغاز مى شود. طنزستان همین صفحه هم حکایت غریبى دارد. طنزستان با جمله ى ” دلم کمى مرگ مى خواهد …” شروع مى شود. این جامعه با مرگ شادى مى کند! بعد از طنزستان یک داستان دنباله دار به نام عصبانیت چاپ شده است که داستان تنبیه پسرى است. همان کوبیدن میخ ها بر دیوار و کندنشان و ماندن اثر میخ ها بر دیوار و غیره. حکایت عصبى بودن مردم و جامعه. حکایت زخم دل خوردن از یکدیگر. و درست بعد از این مطالب نوبت مى رسد به بخش ایران ما و رستم و هفت خوانش! دوباره مرگ و رجزخوانى و اهانت به دیگرى با کمک گرفتن از میسوژنى و راسیسم حاکم بر جامعه. این صفحه در حقیقت تصویر ایران امروز است. جامعه اى گرفتار راسیسم و نژادپرستى و زن ستیزى و دیگرى ستیزى و مرگ. جامعه اى که سیاستمدار و اندیشمندش بودن را با رجزخوانى فریاد مى زنند.

بیشتر بخوانید:

ترفند های استبداد داخلی

موثر ترین حیله ها؛کهن ترین حیله ها هستند… دولت مرکزی با هماهنگی با استعمار خارجی …